به یاد کارل مارکس و فردریش انگلس

با گرامیداشت انسانیت!

« در روز گرانقدر جهانی کارگران »

 

نیاز به تلاش و جستجوی زیاد نیست تا که ما بتوانیم به کنه تفاوت مسائل مورد پسند و یا نا پسند انسانی راه جوئیم، به چگونگی پیدائی دوستی و دشمنی آشنا گردیم و به اسباب جنگ و خونریزی سازش ناپذیر بین طبقات ستمگر و ستمزده دست بیابیم؛ و آنگاه: برای چرائی پاسداشت خوبی ها وارزش ها، و یا بخاطر مبارزه بر علیه حق خوری ها و پستی ها، ناچار در قلب های کوچک مان، جای بزرگی از شیفتگی به انسانیت و یا بیزاری درخوری برای پلشتی، آگاهانه اختصاص دهیم. بی تردید می بایست که بر همه پدیده اجتماعی، یک قانونمندی صریح ِعام انسانی حاکم باشد تا مرز ها را نگهبانی کند و صره را از ناصره جدا! به باور من، این اصل هویت شناسی، وجود عینی داشته و دارد؛ همانگونه که همگی ما مادرهایمان را با تمام وجودمان دوست می داریم، یا آنسان که مهر پدرانه را! پس بی شک هر کداممان: دلایلی را برای دوست داشتن شان در پشت کله هایمان داریم، و آنها نیز آن جای محکم را به بهای مهر، در توی فکر و دلمان به جا گذاشته اند؛ زیرا انسان زیبائی شناسی دارد، و نیکی را ستوده و از یاد نمی برد و در وجود خود، شأن دوستی را پناه می دهد به همان نحوی که دشمنی را؛ و این وابستگی عاطفی و عقلی انسان ها به مهر و یا قهر، این چنین ساده و بی آلایش با عشق و دلبستگی ِآگاه پیوند خورده و یا با کینه و آزردگی آشتی ناپذیر طبقاتی آمیخته می شود و به مرور ریشه عمیق می دواند. پس مهر ما به مادرانمان: پاسخ به شکوه دست و دلبازی ِپاک و زیبای عاشقانه آنهاست! ومخالفت و ستیز طبیعی ما با روابط بیدادگرانه سرمایه نیز: در نتیجه اوج بهره کشی غیراخلاقی با پشتیبانی قوانین ستمگرانه بورژوازی ست که به تباهی مسلم زندگی نسل در نسل ما کارگران، زحمتبران و حقوق بگیران انجامیده است؛ ما ناگزیریم به این مبارزه مرگ و زندگی تن دردهیم؛ زیرا که با بقای این سیستم حیوانی، فرصت دستیابی به حق حیات و شکلگیری برابر و مسالمت آمیز، برای نیروی های کار، که در زنجیر بندگی سرمایه داران هستند، رویائی و خیالپردازانه بوده و رهائی از مصائب ساختار نظام سرمایه، فقر ومحرومیت ها متصور نیست....

بر این اساس و با این دریافت عاطفی، عقلی و تجربه تاریخی می توان روابط سالم و بهتری را بنا کرد و یا بسیاری از پدیده های مزاحم  زندگی و مشکلات آفرین را، که آنها مرام و آرمان شریف ما انسان های زحمتکش و دست خالی را آرام نمی گذارند، کنارشان نهاده و تغیرشان دهیم؛ این اهم وظیفه ی هر نسلی ست.(ما مردمان کار و زحمت) و دیگر همدردمان در سراسر جهان، از روابط ظالمانه سرمایه داری خون می خوریم. این ساختار متعفن و سرمایه داران پلید توانسته اند نسل در نسل ما را غارت کرده و بچاپند، همچونان که پدرانمان را چاپیده بودند و ما بر سفره خالی شان نشستیم! آیا غیر از این است که فردا هم نوبت فرزندان ماست تا کوله بار نداری ما را آنها خوار و ناتوان بر کول خود بگردانند؟! نه براستی سزاوار نیست! باید کاری کرد.(آخر تا کی باید فقیر همیشه فقیر ماند و دارا همیشه دارا، گناه فرزندان فقرا چیست؟ آخر شرافت انسان بیدار کجاست؟) من نمی توانم باور کنم هنوز ممکن است که کسانی در جائی از این زمین باشند و ندانند برای چه فقیر، بیکار و بی آینده شده اند؟ شاید باشند! اما یقین دارم که بسیاری می دانند چرا باید آدم مسکین و ندار از دارائی کار و زحمت اش، که مدام به جیب ثروتمندان رفته و می رود، بیزار باشد و از آن مهمتر: چرا از بی بهرگی زندگی دردناک خود خسته و شاکی نبوده، و سربه شورش برنداشته باشند! چراکه نه؟) در این دنیا و قاموس آن قانون جنگل حاکم است؟! نه کافی ست، باید کاری کرد، همچنانکه 99% ها در آمریکا، اروپا واغلب مناطق جهان، نافرمانی مدنی کردند! روز به روز لایه های میانی مرفه به سمت پائین جامعه سائیده شده و همسان اکثریت کارگران و زحمتکشان و مستخدمان معترض جهان، امید کمتری به زندگی و آینده خود و فرزندانشان دارند. چاره ای نمانده، مگر> با قیام جهانی و منطقه ای و مبارزه سازمانداده شده طبقاتی، دست اتحادمان را بلند برآفرازیم به طغیان، خشمناکی و همبستگی عصیانی با هم، بر علیه دشمن مشترک!؟   

با این نگاه ساده و همگانی به انسانیت و مصائب او، و با آنچنان پیش فرض های یقینی از دلایل مهرورزی اجتماعی و دشمنی روزآفزون طبقاتی، آنهم در دوایر هرچه گسترده تر روابط نا سالم موجود جامعه بورژوائی حاکم! من در این لحظه قامت انسانی کارل مارکس و فریدریش انگلس را سرفراز پیش چشمانم می بینم و مهر نوعدوستی جهانی آنها را در قلبم لمس می کنم و مانیفست مبارزه طبقاتی شان را برای نجات بشریت از بلای انگل سرمایه، در فکر و دل خونینم ورق می زنم! آری: می توان علل تضاد و سازش ناپذیری (انسان کار و زحمت با سرمایه دار مفتخور انگل) را به آسانی دریافت!

 به رابطه مهر مادر و فرزند بنگریم که تابع خودخواهی فردی و سود مادی نبوده و بیرون از ساختار کالائی سرمایه است؛ ناگزیر طبیعت ذاتی او، سالم و بسیار پسندیده پا برجا مانده است و تا زمانیکه این داد و ستد انسانی در رابطه کالائی و یا سود مادی یکسویه قرار نگیرند، بیگانگی آن دو بیرون از دایره جاهطلبیست و وابستگی آنان به هم همچنان مهرآگین خواهد ماند.

ولی در شکل دوم: روابط انسانی در محیط کار، کالائی شده وآن نیز تابع سود هرچه بیشتر به نفع حیات فردی سرمایه دار و خودخواهی بیرحمانه او کشانده شده است. این رابطه قطعن بیمار، یکطرفه و بسیار دشمنانه است؛ ساختار فاسدی که هدف اش در هر رابطه ای، تنها تأمین سود و تولید کالای بازاری ست. در حالت اول روابط، معنی والای انسانی، نوعدوستی و تعاون دارند. و در حالت دوم: مناسبات بسیار سودجویانه، نفرت زا و هراس انگیز و متناسب ساختار فرهنگ سرمایه داریست، که به شدت یابی تضاد و تناقض بین انسان ها می آفزاید؛ این دستگاه مدرن با دنیای انسان ِدست و پا بسته ی فقر، بیکاری مزمن و با این حقوق ناچیز بخور و نمیر تناسخ داشته و فاصله بلندی دارد و هرچه بیشتر نیروکار را مأیوس و از آینده موهوم، او را پیگیر می ترساندش؛ او(انسان کار) از خود، محیط کار و تولیدش بیگانه است، و رشد و سرعت ابزار کار و تولید نیز هنوز به کمک زندگی بهتراو نیآنجامیده است.

پیچیدگی مرموزانه در روابط کار و سرمایه پایانی ندارند، بیگانگی انسان از خود همچنانکه سرخوردگی او از چپاول ارزش افزوده کار و تلاش اش ادامه دارد، تداوم بهره کشی ایکه توسط سرمایه داران و مالکان ابزار تولیدی، خدماتی و بانکی، مثل همیشه، هر یک به میل خود محصول کار و رنج انسان ها را به سادگی و طبق قانون زور سرمایه تاراج می کنند!

 در حالیکه از دست دادن کار برای کارگر، مانند شمشیر به بالای سر بسیاری آویزان است و بسیاری را تهدید می کند؛ همانگونه که در سراسر جهان می بینیم سال به سال در هر گوشه ای از جهان نابسامان ما، سرمایه داری فلج به دامنه ی بیکاری میلیونی آفزوده و زندگانی بسیاری، بیش از گذشته پریشان تر شده است. قرن ها زندگی توده ها همین سان سپری شده است و سرنوشت تلخ و طاقت فرسای هستی ابتدائی (کارگران و رنجبران)پی در پی تکرار شده و پایانی بر این همه جنایات بیشرمانه که ثروت اندوزان بورژوازی داخلی و جهانی، بیش از 600 سال است آنان این عصر بربریت پوسیده و روابط توحش جنگلی را در اقصا نقاط  دور و نزدیک جهان به نوع بشر تحمیل کرده و هنوز می کنند.

هیچ مرض مهلکی در طول تاریخ، هم چون روابط و مناسبات نظام بیمار و وحشیانه (سرمایه داری) انسان را این چنین در چنگال اشکال مرگ اسیر نکرده و او را از فقر و فحشا و افیون به این گستردگی که می بینیم آسیب نرسانیده و تا این اندازه ابعاد و اعماق جنایات، انحرافات و ضایعات اجتماعی، هرگز بر زندگی او مستولی نبوده و انگیزه های منفی خودخواهانه اش، بدین سان او را به سوی نفاق، ستیز، نفرت و کشت و کشتار میلیونی انسان توسط انسان تحریک و مسخ نکرده  و وجدان او از این همه ناملایمات زشت و پست امروزین رنج و ملامت نداده و او را محکوم به دلریشی و روانپریشی رنجور نگردانیده است.

برای بشریت مسئول، نیک رای و نوعدوست، که تمایلات بشردوستانه آگاه و تاریخی دارد و خود نیز در این میانه جبر دین دولتی اسیر جهل دینمداران و در جنگل گرگان آنها، بارها، طعم دندان تیز درندگان سرمایه را لمس کرده است، یک راه اخلاقی و آرمانی بیشتر وجود ندارد و آن همبستگی مبارزاتی و طبقاتی با کارگران و توده های میلیونی ست، تا از شرارت دزدان انسانیت برای همیشه رهائی یابد. قدرت سیاسی باید در دست اکثریت یا همان کارگران و زحمتکشان باشد، تا بشود و بتواند منویات، آمال و اراده همگان را در یک هستی مشترک با ظروف به هم پیوسته زنده سیاسی و اجتماعی و اقتصادی سازمان داده و آینده را برابر و شرافتمندانه تقسیم و به سود عمومی هدایت و با رهبری تاریخی خود به پیش برد.

 پیشا پیش عید فرخنده و روز سازندگان جهان را به صاحبان اصلی آن و همه دوستداران کارگران با تمام وجودم تبریک میگویم.

 

بهنام چنگائی ـ هقدهم فروردین 1391